سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات کودکی سام

ابزار بابا

تازگی دیگه با ابزارهای خودش حال نمیکنه ابزارهای باباش رو آورده و با اونا در حال تعمیر کردن وسایل خونه است ...
19 شهريور 1393

صبحونه

دیشب برای اولین بار که نصفه شب لازم نشد برای سام شیر درست کنم  یک سره خوابید ولی صبح که بیدار شد اولین چیزی که گفت صبحونه بود
19 شهريور 1393

نتیجه آزمایش

خدا رو شکر همه آزمایشها عالی بودند. باورم نمی شد که آهنش هم خوب باشه. دیگه به خوردنش گیر نمی دم. اگه خورد خورد، نخورد هم اصلا اعصاب خودم رو خورد نمی کنم. بچه از من و باباش سالمتره خدا رو شکر خدا رو شکر خدا رو شکر ...
2 مرداد 1393

آزمایش خون

دکتر سام چند وقت پیش براش یه سری آزمایش خون و ادرار نوشته بود برای چک آپ البته. از جمله آزمایش الکتروفورز که من و بابا اصلا خاطره خوبی ازش نداریم. روز نمونه گیری رفتیم آزمایشگاه مرکزی چند ساعت این بچه رو ناشتا نگه داشتم. خون گرفتن از سام خیلی سخت بود باباش که اصلا نگاه نکرد. من هم با تمام قدرت سام رو گرفته بودم که تکون نخوره. اینقدر گریه کرد که خدا ميدونه.  کلی هم خون ازش گرفتن. چقد این بچه بد رگ بود. !!!!! برای نمونه ادار اومدم خونه چون سام محال بود اونجا حاضر بشه ادرار ازش بگیرم. تو خونه نمونه گرفتیم باید ظرف یک ساعت میبردیم آزمایشگاه تو خيابون ولی عصر زدیم به یه ماشین دیگه. خلاصه افسر اومد و ..... بالاخره نمونه رو بردم تحویل بد...
31 تير 1393

آتلیه عکاسی

بالاخره ما سام رو بردیم عکاسی تا سه عکس آتلیه ای ازش بگیریم. هر کاری میکردیم ژست آقای عکاس باشی رو قبول نداشت. یه رشته کاه مانند هم تو مدلش بود که هی ميخواست اونها رو بده بع بعی . بعد از نیم ساعتی که با محیط آشنا شد یکم آرومتر شد. بهش گفتیم بگو سیب . حالا مگه کوتاه می اومد . هی می گفت سیب سیب سیب .... این عکس رو از روی دیوار با گوشی گرفتم. ...
26 تير 1393

چای خوردن

امروز نون و پنیر و گردو و چای شیرین به سام میدانم.  نون و پنیر رو میزنم توی چای و بهش میدادم توی لیوان هم تکه های کوچک نون و پنیر افتاده بود.آخر صبحانه گفتم لیوان چای و رو بردار و بخورش سام یه نگاهی کرد به داخل لیوان و گفت این پر  از آشغاله    ...
18 خرداد 1393