سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات کودکی سام

بازی جدید

امروز نخود و لوبیا و عدس رو ریختم تو ظرف و دادن به سام. از خوشحالی میخندید و ميگفت دوسش دارم ...قشنگه... سه تا کاسه هم دادم بهش گفتم اونا رو جدا کن. چند دقیقه این کار و کرد ولی دوباره همشون مخلوط کرد  و شروع کرد به مثلا آشپزی کردن و تا شب به ما حبوبات نپخته داد خوردیم ولی با اینکه تمام خونه رو حبوبات پخش کرد ولی تا مدتی مشغول بود من به کارهای رسیدم  
21 شهريور 1393

کفش

امروز بعد از مدتها که کفش تابستانی میپوشید جوراب و کفش چسبی پوشید و اصلا هم عادت نداشت چند بار گفت کفشم در بیار ولی وقتی رفتیم بیرون یادش رفت
21 شهريور 1393

شیر خشک

امشب شیر خشک سام تمام شد. اصلا حواسم نبود که زودتر بگیریم. اگه نصفه شب شیر خواست چکار کنم؟ البته دو شبه که تا صبح می خوابه و چیزی نمی خوره. خدایا کمکککککک
21 شهريور 1393

تخم یاکریم

پشت پنجره اتاق سام یه یاکریم خوشگل لانه درست کرده و یه تخم کوچک و ناز هم گذاشته همه ما خیلی خوشحالم و هر چند دقیقه سام میره پشت پرده برای دیدنش. می ترسم پرنده از اینجا بره امروز بهش آب و دون هم دادیم   ...
19 شهريور 1393

مهدکودک

باز کار من داره شروع میشه و مشکل نگهداری از سام . امروز حتی از خانم همسایه پایین هم یه کوچولو خواهش کردم که سام رو نگه داره ولی اون متوجه منظور من نشد. آخه احتمال داره برای امثال مجبور بشم بچه رو بذارم مهدکودک. فعلا دارم سام رو آماده میکنم بره مهدکودک بیچاره خیلی خوشحاله .
19 شهريور 1393

ابزار بابا

تازگی دیگه با ابزارهای خودش حال نمیکنه ابزارهای باباش رو آورده و با اونا در حال تعمیر کردن وسایل خونه است ...
19 شهريور 1393

صبحونه

دیشب برای اولین بار که نصفه شب لازم نشد برای سام شیر درست کنم  یک سره خوابید ولی صبح که بیدار شد اولین چیزی که گفت صبحونه بود
19 شهريور 1393

نتیجه آزمایش

خدا رو شکر همه آزمایشها عالی بودند. باورم نمی شد که آهنش هم خوب باشه. دیگه به خوردنش گیر نمی دم. اگه خورد خورد، نخورد هم اصلا اعصاب خودم رو خورد نمی کنم. بچه از من و باباش سالمتره خدا رو شکر خدا رو شکر خدا رو شکر ...
2 مرداد 1393

آزمایش خون

دکتر سام چند وقت پیش براش یه سری آزمایش خون و ادرار نوشته بود برای چک آپ البته. از جمله آزمایش الکتروفورز که من و بابا اصلا خاطره خوبی ازش نداریم. روز نمونه گیری رفتیم آزمایشگاه مرکزی چند ساعت این بچه رو ناشتا نگه داشتم. خون گرفتن از سام خیلی سخت بود باباش که اصلا نگاه نکرد. من هم با تمام قدرت سام رو گرفته بودم که تکون نخوره. اینقدر گریه کرد که خدا ميدونه.  کلی هم خون ازش گرفتن. چقد این بچه بد رگ بود. !!!!! برای نمونه ادار اومدم خونه چون سام محال بود اونجا حاضر بشه ادرار ازش بگیرم. تو خونه نمونه گرفتیم باید ظرف یک ساعت میبردیم آزمایشگاه تو خيابون ولی عصر زدیم به یه ماشین دیگه. خلاصه افسر اومد و ..... بالاخره نمونه رو بردم تحویل بد...
31 تير 1393