سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات کودکی سام

شروع شیطنت

همکارم می گفت پسرم همش روی اپن آشپزخونه است با اینکه الان مدرسه می ره. بعدش به من گفت تو هم منتظر باش که پسرت از وسایل خونه بره بالا. خیلی طول نکشید که الان مجبوریم هر چیزی که امکان داره سام بره روش رو ازش دور کنیم: الان مبلهایی که به اپن چسبیده بودن وسط حال گذاشتیم چون از روی اون می رفت روی اپن می نشست صندلی های میز ناهار خوری روی میزه چون از روی اونا می رفت روی میز و از روی میز خودش رو به کابینت و گاز می رسوند. بخاری برقی خاموش قبلا جاش کنار دراور بود و الان جمعش کردیم چون از روی اون می رفت خورده ریزهای روی دراور رو بر میداشت. صندلی میز کامپیوتر به حالت خوابیده گذاشتیم چون از روی اون می رفت روی میز و لپتا...
3 بهمن 1392

بالاخره

بالاخره بعد از 1 سال و 4 ماه گل پسر یاد گرفت بگه مامان تو این مدت فقط بابا رو درست صدا می کرد و هر وقت با من کار داشت به من آویزون می شد. الان می فهمم باباش چه لذتی می برده وقتی پسری اون رو بابا صدا می کرده.
3 بهمن 1392

سر سفره

بعضی وقتها دوست نداره از سر سفره پاشه، مخصوصا از سبزی خوردن نمی گذره. حتما هم باید کل دستش رو تو ظرف خورش بغلتونه. ...
12 آذر 1392

بروز رسانی

الهی بمیرم برای این گل پسر که مامانش میره سر کار و وقت نمیکنه وبلاگ پسری رو بروز کنه. ولی بدونین که خودش هم کم بی تقصیر نیست تا می خوام بشینم پشت کامپیوتر اون هم از صندلی آویزون میشه می خواد بیاد بالا تا میاد هم دستش می ذاره رو دگمه power و دیگه همه چی تعطیل.
11 آذر 1392

ما برگشتیم

بعد از چند ماه تأخیر، دوباره اومدم تا از کارهای خنده دار و گاهی هم کلافه کننده وروجک حرف بزنم . تو این مدت سام می تونه: به راحتی راه بره چند کلمه ای حرف بزنه مثل بابا، ماما، مم، جیزه، به پرستار جدیدش عادت کرده بای بای می کنه چندتا دندون گنده منده درآورده میگه گربه و شیر و زنبور چی کار می کنن. ...   ...
12 آبان 1392

ایده جدید غذای کودک

چند روز هست که غذا دادن به سام برام شده کابوس. هر چی براش درست می کردم نمی خورد . مرغ درست می کردم نمی خورد می گفتم حتما گوشت قرمز دوست داره اما اونم هیچی نمی خورد . غذاش رو رقیق می کردم فایده نداشت سفت می کردم فایده نداشت. فکر کردم دیدم بچه شکل غذا رو میبینه بعد می خوره من هم که هرچی درست می کردم آخرش همه چی باهم قاطی و با ته قاشق له می شد. خوب بچه از کجا بفهمه که غذا با دیروز متفاوته این بود که امروز کته برنجش رو مثل توپ گلوله کردم.  کتلت هم اندازه انگشت دست سرخ کردم بعد با یه تزیین دلنشین گذاشتم جلوش اینم عکسش! اولش خوب نگاهشون کرد. بعد برمی داشت و می خوردشون یک نگاه شیرین هم به من می نداخت که یعنی حالا...
7 مرداد 1392