سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات کودکی سام

شب کنسرت

من و بابا قرار گذاشتیم تا موقعی که سام عزیزمون کوچولوئه نوبتی به تفریح و برنامه های بیرونمون بریم. دیشب هم نوبت مامان بود که به کنسرت شهرام ناظری بره. کنسرت قبلی بابا رفته بود. مامان ولی خیلی نگران بود که سام، بابا رو اذیت کنه، چیزی نخوره، و بابا نتونه گل پسر رو بخوابونه!! ولی خدا رو شکر هم خوب شیرت رو خورده بودی هم خوب خوابیده بودی. خوشبختانه خیلی بهت خوش گذشته بود چون ساعت یک بیدار شدی و بابایی دوباره تا ساعت دو با گل پسر بازی کرد بعدش هم با کلی سر و صدای من هر دو خوابیدید. انشااله شهرام ناظری سلامت باشه و یه شب سه تایی به این کنسرت زیبا بریم. ...
17 تير 1392

سرماخوردگی

پسرم سرما خورده داروهاش رو اصلا دوست نداره مکافات دارم تا قطره و شربتش رو بهش بدم دیگه من رو که میبینه فکر میکنه می خوام همش بهش دارو بدم. امروز هم خیلی بی حاله بیشتر رو پام خوابیده یا تو بغلم آروم گرفته یه کم امروز غذا خورده یه کم هم شیر باز از دیروز بهتر بود خدا کنه زودتر خوب بشه ...
11 تير 1392

شب وحشتناک

نصفه شب شروع کرده بود به غلت زدن و اینور اونور کردن خودش. طبق عادت موقع گرسنگی این جوری میشه. چون می دونستم 3 -4 ساعته چیزی نخورده  پستونکش رو گذاشتم دهنش و با سرعت برق رفتم براش شیر حل کنم. تا اومدم (با شیشه پر از شیر)دیدم آروم خوابیده با تکونهای ملایمتر. من هم یواش گذاشتمش رو پام. پستونک رو درآوردم که شیر بهش بدم بلللللللللللللا به دور یکدفعه جیغ وحشتناکی کشید با فشار می خواست از روی پام بره پایین به شدت گریه کرد طوری که هیچ جوری آروم نمی شد. من هم دستپاچه، کلافه، عصبی، داغون باباش اومد آرومش کرد سام هم دیگه بیدار بیدار بود با باباش یکم بازی کرد بعد با کلی رو تکون دادن خوابید بدون اینکه یه قطره شیر بخوره همه شیر...
11 تير 1392

نق نق

دیشب این بچه یه چیزیش شده بود نه غذا می خورد نه شیر می خورد نه هیچی فقط بدوووووووو دنبال باباش می رفت و نق و نق و نق ....     ...
10 تير 1392